دکلمستان

صدا کن مرا صدای تو خوب است

دکلمستان

صدا کن مرا صدای تو خوب است

متن دکلمه هورمون با صدای علی ایلیا

می شود در هوس داشتنت جان بکنم
قرن ها خیره به تو باشم و حرفی نزنم
 
می شود مات بمانم که تو در پیش منی
صحنه آهسته شود تا که تو پلکی بزنی
 
می شود یک صدم ثانیه عاشق باشم
بعد از آن باقی عمرم همه هق هق باشم
 
من خوشبخت که در دیدن تو سرسختم
به تو که می رسم از دلهره ها بدبختم
 
می شود رفتن تو حرف نخستت باشد
ایست کار تپش قلبمو ساعت باشد
 
می شود تا بروی و نفسم دور شود
قبل و بعد همه چی بعد تو نابود شود
 
و صدای تو به گوشم برسد از حنجره ها
بعد تو منظره ها می رود از پنجره ها
 
تو اگر خواستی از عشق بپرسی که چرا
سمت دلگیر ترین کافه این شهر بیا
 
یک نفر منتظر آمدن یک نفر است
شاعری که دگر از حال خودش بی خبر است
 
شاعری بی بغل و بوسه به تو دل بسته
ماهی کوچک من کوسه به تو دل بسته
 
اولین مرحله عشق کمی اصرار است
بر غلط بودن هر ثانیه استمرار است
 
گربه وسوسه ها بر سرو کولت اما
روزگارت سگی و پاچه بگیر و هار است
 
اندکی بعد که شک آجر خود را چیده
تا به خود آیی ببینی طرفت دیوار است
 
عشق یک مرد متاهل از خود دلگیر
عشق یک دختر چشم آبی شوهردار است
 
یعنی از هیچ به هیچ و همه چی هیچ که هیچ
بعد از این حرف میان دهن و صافکار است
 
عشق ای عشق تو میدانی و این بیداری و بس
آخرین مرحله دود اولین سیگار است
 
من که جز حسرت دیوار در افکارم نیست
تیر هستم که رسیدن به هدف کارم نیست
 
من که در حافظه ام نام تو را پر کردم
هر چه که زخم زدی از تو تشکر کردم
 
غرق در واهمه از تو نوشتن بودم
کاشف اول خندیدن تو من بودم
 
هرکه پرسید که شعر تو از آن چه کسی است
گفته بودم که کسی در غم اشعارم نیست
 
نفسی می کشی و در سر من ولوله است
بین هر شعر و کاغذ نفسی فاصله است
 
تو مپندار که این ولوله هم می پوسد
تنم آن روز که زیر لحدم می پوسد
 
روزگاری سر خاکم تو گلی خواهی دید
روی هر برگ از آن نام تو خواهد رویید
 
عشق درد است سر دوری از آن ما را نیست
عشق افسوس که در نسخه دکترها نیست
 
عشق کوبیدن چکش به سر یک میخ است
نام یک جانور کوچک در مریخ است
 
عشق به شکل عوض کردنش عادت دارد
گاه به همسرم و خانه شباهت دارد
 
سالها پیش شبیه زن همسایه ما
ولی امروز شبیه است شدیدا به شما
 
عشق یعنی که شما بله شما شخص شما
عشق ای عشق به سمت من و این شعر ...

متن کامل دکلمه تمرکز نشئه از رضا براهنی

متن دکلمه


چقدر و چند ازین پرنده ها بغلت داری بپروازان همه را من آمده ام

آماده ام

از آسمان کاغذ خالی میبارد آغشته کردی آغشته مرا به خون خود بپروازان حالا
کاشکاش آمد کلاغ های جهان نیستند و آسمان میباراند روح تو را بر روی من
چقدر و چند ببینم و هیچ گاه سیر نشوم
می آمده ای انگار با غنچه ها از گوش هایت هر چه با چشم هایم تو را بخورم سیر نمیشوم
بسیرانم
بگو بپرانُنُدم و دور تو چرخانُنُدم و دامن هایت را به تکان بریزانم من ـ میوه هایم را
که پیش مرگ تو باشم که بوی گردن آهو را بپیچانم به جانم که پیشِ پیش مرگ تو باشم
ب ی شکسته با الفِ قد تو میرقصد حالا همه کلمه آن تو میان من بالای ما
چقدر و چند ازین چیزها بغلت داری چقدر و چند
به خودت او گفتی مرا به او در خیالش بغلتان که خوابش با خوابم آید
حرامیان رؤیاهایم را بیدار کن که دروازه های زمان باز شده زن و زمان و زبان همسفر
و شهر را خبر نکن که جنونش بر سطح رنگ میساید جنون من نگرانی است
مرا به روی انگشتت بچرخان بچرخانم بچرخانممان که هر دو بیماریم
به کجا که برگردی کجا آن کجاست کجاهم نیست
در نهاد زن و شادیِ او اوییدن
به گردن خود ببوسانم از کجاهایم به ساحل آمده ام حتی هنوز هم غرق طراوت نامت
یارم نباش، خودت باشم خودم باش خود پیش مرگ تو بودن
خبر کن موسیقی را که گرههای انگشتانت به ماه گره خورده اند
که ناخنت هلال ماه شده چیزی نیست هلال و ماه در شب واحد بودی چیزی نیست
مرا به سود خود بتابان بچین، رسیده و نرسیده بچین و پنجره را باز کن
جهان به سود جهان است ببیندت حالا بچینم
برو به هوا، به هوای این که من از پشت پا نگرانت شوم
و آمدی که بیایی بیا و چنگ وار منحنی ام را بگیر و باز بغل کن بزن که بخواند
بِدُم به من بِدُم پهلوهایت را و شانه هایت را
بِوُزانم بتوفانم و برنگردانم و هیچم کن که هیچ نداندمان
و شهر را خبر نکن که این که من گویم جنون نداند
و یادگارم کن به دیوارهای هیچ و بنویسانم
و بگو دیوارها را به زیر پاهایت دراز کنند
خود را به سوی آسمان مثل همیشه ها بدرازان کسی نداندمان من آماده ام 

شعر : نشونی از یغما گلرویی

ترانه : نشونی



بانو! بگو که کافه ی دنجِ چشات کو؟
من خسته ام... نشونیِ اون کافه رو بگو!

باز از مسیرِ خواب برم تا سرابِ تو،
یا از پیاده روی همین شعرِ رو به رو؟ 

پیشِ تو قطب نمای دلم مست می کنه!
باید بغل کنم تو رو از هر چهار سو!

من به نشونیِ غلطت شک نمی کنم
حتا تو التهابِ کتک های بازجو!

بی تو یه ساعتم که عقب می ره عقربه ش، 
با صدهزار زنگ فرو مُرده تو گلو!

یه برکه ام که روی تنم غوطه می خورن،
این اردکای زشت همه تو لباسِ قو!

باید تمامِ شعرای حافظ رو دوره کرد،
تا شرحِ یک نگاهِ تو رو گفت مو به مو...

اما تمامِ حرفِ دلِ من خلاصه شد،
تو چهار سطرِ ساده ی یک شعرِ شاملو:

آه ای یقینِ گم شده! ای ماهیِ گریز!
در برکه های آینه لغزیده تو به تو!

من آب گیرِ صافی ام، اینک! به سِحرِ عشق!
از برکه های آینه راهی به من بجو! *

ترانه سرا: یغما گلرویی



تو جوونیم کسی رو دوست داشتم،
دختری که چشاش آبی بود
پدرش تو اورکت آمریکایی،
پشتِ ته ریشِ انقلابی بود.

مادرش مرز کفر و ایمان بود،
شب دعای کمیل گوش می داد
روزا که مردِ خونه بیرون بود،
دل به آهنگای گوگوش می داد


کوچه مون زخم جیره بندی داشت
بخشی از روزمون  توی صف
گاهی موشک به خوابمون می خورد،
حال و روز همه مزخرف بود.

فکر و ذکرم چشای اون بودن،
علت رویاهای قبل از خواب
شوق دررفتن از دبیرستان،
میل جادو شدن به سحرِ کتاب.

من پر از شعر شاملو بودم،
تا مبادا شریعتی خون شم
تا مبادا تکاملم کم شه،
تا مبادا دوباره میمون شم

و جلال اسم یه اتوبان بود،
یه اتوبان به سمتِ بدبختی
پس مصدق، ولی عصر شد و
قلعه شد پارکِ پهلوان تختی

غرق بودم تو فیلمای بتاماکس،
تو هالیوود دروغ راوی بود
وقتی دلتنگ اون چشا بودم،
بهترین فیلم ماوی ماوی بود..

پدرش سایه مو با تیر می زد،
جای اسمم صدا می زد: کمونیست
می گفت هر کس زنت شه تا دینِ
زندگیشو یه لحظه راحت نیست.

شرطش این بود برم به سربازی،
بلکه یه آدم حسابی شم
بلکه نور خدا بتابه بهم،
بی خیال چشای آبی شم.

سر من بوی قرمه سبزی داشت،
بوی ممنوع ساز و فیلم و کتاب
مملکت بوی دیگه ای می داد،
میکسِ بوی جوراب و عطر گلاب.

آخرش کار من به حبس کشید،
آخرش فکرم از سرش افتاد
زبون سُرخِ من تو اون روزا،
سر سبزو به بادِ محبس داد.

تو جوونیم کسی رو دوست داشتم،
دختری که چشاش آبی بود
اون که یک هفته قبل از آزادیم،
زن یه آدم حسابی بود