نشستی ببینی که آتش شدم
می شود در هوس داشتنت جان بکنم
قرن ها خیره به تو باشم و حرفی نزنم
می شود مات بمانم که تو در پیش منی
صحنه آهسته شود تا که تو پلکی بزنی
می شود یک صدم ثانیه عاشق باشم
بعد از آن باقی عمرم همه هق هق باشم
من خوشبخت که در دیدن تو سرسختم
به تو که می رسم از دلهره ها بدبختم
می شود رفتن تو حرف نخستت باشد
ایست کار تپش قلبمو ساعت باشد
می شود تا بروی و نفسم دور شود
قبل و بعد همه چی بعد تو نابود شود
و صدای تو به گوشم برسد از حنجره ها
بعد تو منظره ها می رود از پنجره ها
تو اگر خواستی از عشق بپرسی که چرا
سمت دلگیر ترین کافه این شهر بیا
یک نفر منتظر آمدن یک نفر است
شاعری که دگر از حال خودش بی خبر است
شاعری بی بغل و بوسه به تو دل بسته
ماهی کوچک من کوسه به تو دل بسته
اولین مرحله عشق کمی اصرار است
بر غلط بودن هر ثانیه استمرار است
گربه وسوسه ها بر سرو کولت اما
روزگارت سگی و پاچه بگیر و هار است
اندکی بعد که شک آجر خود را چیده
تا به خود آیی ببینی طرفت دیوار است
عشق یک مرد متاهل از خود دلگیر
عشق یک دختر چشم آبی شوهردار است
یعنی از هیچ به هیچ و همه چی هیچ که هیچ
بعد از این حرف میان دهن و صافکار است
عشق ای عشق تو میدانی و این بیداری و بس
آخرین مرحله دود اولین سیگار است
من که جز حسرت دیوار در افکارم نیست
تیر هستم که رسیدن به هدف کارم نیست
من که در حافظه ام نام تو را پر کردم
هر چه که زخم زدی از تو تشکر کردم
غرق در واهمه از تو نوشتن بودم
کاشف اول خندیدن تو من بودم
هرکه پرسید که شعر تو از آن چه کسی است
گفته بودم که کسی در غم اشعارم نیست
نفسی می کشی و در سر من ولوله است
بین هر شعر و کاغذ نفسی فاصله است
تو مپندار که این ولوله هم می پوسد
تنم آن روز که زیر لحدم می پوسد
روزگاری سر خاکم تو گلی خواهی دید
روی هر برگ از آن نام تو خواهد رویید
عشق درد است سر دوری از آن ما را نیست
عشق افسوس که در نسخه دکترها نیست
عشق کوبیدن چکش به سر یک میخ است
نام یک جانور کوچک در مریخ است
عشق به شکل عوض کردنش عادت دارد
گاه به همسرم و خانه شباهت دارد
سالها پیش شبیه زن همسایه ما
ولی امروز شبیه است شدیدا به شما
عشق یعنی که شما بله شما شخص شما
عشق ای عشق به سمت من و این شعر ...
متن دکلمه
چقدر و چند ازین پرنده ها بغلت داری بپروازان همه را من آمده ام
آماده ام
از آسمان کاغذ خالی میبارد آغشته کردی آغشته مرا به خون خود بپروازان حالا
کاشکاش آمد کلاغ های جهان نیستند و آسمان میباراند روح تو را بر روی من
چقدر و چند ببینم و هیچ گاه سیر نشوم
می آمده ای انگار با غنچه ها از گوش هایت هر چه با چشم هایم تو را بخورم سیر نمیشوم
بسیرانم
بگو بپرانُنُدم و دور تو چرخانُنُدم و دامن هایت را به تکان بریزانم من ـ میوه هایم را
که پیش مرگ تو باشم که بوی گردن آهو را بپیچانم به جانم که پیشِ پیش مرگ تو باشم
ب ی شکسته با الفِ قد تو میرقصد حالا همه کلمه آن تو میان من بالای ما
چقدر و چند ازین چیزها بغلت داری چقدر و چند
به خودت او گفتی مرا به او در خیالش بغلتان که خوابش با خوابم آید
حرامیان رؤیاهایم را بیدار کن که دروازه های زمان باز شده زن و زمان و زبان همسفر
و شهر را خبر نکن که جنونش بر سطح رنگ میساید جنون من نگرانی است
مرا به روی انگشتت بچرخان بچرخانم بچرخانممان که هر دو بیماریم
به کجا که برگردی کجا آن کجاست کجاهم نیست
در نهاد زن و شادیِ او اوییدن
به گردن خود ببوسانم از کجاهایم به ساحل آمده ام حتی هنوز هم غرق طراوت نامت
یارم نباش، خودت باشم خودم باش خود پیش مرگ تو بودن
خبر کن موسیقی را که گرههای انگشتانت به ماه گره خورده اند
که ناخنت هلال ماه شده چیزی نیست هلال و ماه در شب واحد بودی چیزی نیست
مرا به سود خود بتابان بچین، رسیده و نرسیده بچین و پنجره را باز کن
جهان به سود جهان است ببیندت حالا بچینم
برو به هوا، به هوای این که من از پشت پا نگرانت شوم
و آمدی که بیایی بیا و چنگ وار منحنی ام را بگیر و باز بغل کن بزن که بخواند
بِدُم به من بِدُم پهلوهایت را و شانه هایت را
بِوُزانم بتوفانم و برنگردانم و هیچم کن که هیچ نداندمان
و شهر را خبر نکن که این که من گویم جنون نداند
و یادگارم کن به دیوارهای هیچ و بنویسانم
و بگو دیوارها را به زیر پاهایت دراز کنند
خود را به سوی آسمان مثل همیشه ها بدرازان کسی نداندمان من آماده ام
ترانه : نشونی
ترانه: گواهی فوت
این ترانه گواهیِ فوته، شاعرِ متن پیشِ رو مُرده
بسکه هِی خواب دیده بیداره، بسکه رؤیاشو بالا آورده
این شبیه دعای قبل از مرگ، این شروع یه اختتامیه س
شکل آژیرِ قرمزه حرفام، تف به تسلیم، تف به آتش بس
ایدز داره فرشته ی الهام، تن واژه کزاز می گیره
یه سگِ هار توی لپ تاپه، دستای شعرو گاز می گیره
روی مغزم اسید پاشیدن، نفسای مسیح بو می ده
دیگه هر حرفِ با پدر مادر، مزه ی شاشِ بازجو می ده
تنها هورا کشیدن آزاده! هایل هیتلر! هیتلرِ قدیس
زنده باد وعده های توخالی! زنده باد کیک! زنده باد ساندیس
کانگوروها تو کیسه شون گرگه، مامِ میهن سزارین می شه
سوسکا به ریش کافکا می خندن، دختری هفت ساله زن می شه
من به زخمام دخیل می بندم، باورم نیست که زمین صافه
مرده شورم نمی بره دیگه، پاپ بی خود خداشو می لافه
آرزوهامو ارث می ذارم، واسه نسلی که شاملو خونده
یه کلیسا نشون بده که تنِ صدتا گالیله رو نسوزونده
گول این چشم منجمد رو نخور! دستای من هنوز هم مُشتن
خوش خیالن اونا که فکر کردن با قپانی ترانه مو کشتن
برای مرگِ اون که با لبخند کتکم می زنه عزادارم
من هنوزم به دنیا مشکوکم، من هنوزم تو گور بیدارم